|
![]() زمان می گذرد ...
من دلتنگم ...
دلتنگ آن چه نمیدانم چیست !
نمیدانم اما چشمهایم را خیسِ خیس میکند از اشک ...
من دلتنگم ...
و زمان ...
می گذرد ...
آرام ...
آرام ...
دلتنگی هایمان را شاید یک روز، باد
با خود ببرد!
مگر نه که این طور است؟...
بگو ...
بگو ...
من دلم تنگ است ...
چه اعترافِ ساده ی محزونی !
زمان می گذرد ...
مثل باد ...
مثل برق ...
شاید ، یک بار ...
مثل باد، دلتنگی های مرا با خود ببرد !
شاید ...
![]() ![]() ![]() |